تا حالا به سوالایی که از خودت میپرسی فکر کردی؟
اکثر افراد تمرکزشونو روی پاسخ میذارن، در صورتی که فقط درصد خیلی کمی از افراد هستند که به اهمیت سوال ها واقفند.
چرا ما کمتر سوال میپرسیم؟
به راستی اگر سوال پرسیدن این قدر فایده دارد، چرا ما زیاد سوال نمیپرسیم؟ چرا بیشترسعی بر توضیح دادن داریم تا سوال پرسیدن؟
دیل کارنگی در کتاب پرفروش و موفق آیین دوستیابی بیش از هشتاد سال پیش این نکته را گوشزد میکند که: شما سوال بپرسید تا فرد مقابل از پاسخ دادن لذت ببرد.
میدانستید وقتی که سوال میپرسیم، به گونه ای به انسان ها نشان میدهیم که به آنها اهمیت میدهیم؟ پس این ارتباطاتمان را تقویت میکند وباعث میشوند که فرد از پاسخ دادن به این سوال و ارزشمند بودنش نزد شما لذت میبرد. همچنین هنگام پاسخ دادن به سوال شما فرد بیشتر فکر میکند و ذهن خودش نیز بیشتر روشن میشود.
ممکن است افراد به دلایل زیر از سوال پرسیدن طفره بروند:
حوصله جواب های طولانی را نداریم!
خیلی اوقات میدانیم اگر سوالی بپرسیم فرد مقابل ممکن است با پاسخ های طولانی و صحبت کردن زیاد حوصله مان را سر ببرد! مطمئنم بسیاری از ما تجربه بودن در چنین موقعیتی را داشته ایم که ترجیح دادیم سوالمان را نپرسیم و به اصطلاح سر صحبت را باز نکنیم. البته اگر “گوش دادن فعال” را آموزش دیده باشیم، بهتر میتوانیم با این مساله کنار بیاییم.
شاید بهتر باشد همینجا با خودمان صادقانه روراست باشیم و به خودمان قول دهیم که دفعه بعدی که کسی از ما سوالی پرسید، فقط به سوال او پاسخ دهیم و حواسمان باشد که انقدر شاخ و برگ به صحبتمان ندهیم که فرد مقابل هم خسته شود و هم پشیمان از اینکه از ما سوالی پرسیده! و این دلیلی نباشد که فرد از این به بعد ترجیح دهد دیگر از ما سوالی نپرسد و به اصطلاح از خیر سوالش بگذرد. اگر از خودمان شروع کنیم، همه چیز بهتر میشود.
فکر میکنیم فرصت قصهگویی و بیان افکار و ایدههای خودمان از دست میرود!
گاهی ممکن است فکر کنیمکه اگر سوالی مطرح کنیم، طرف مقابل با توضیح زیاد و صحبت طولانی، فرصت صحبت کردن را از ما بگیرد به گونه ای که دیگر نتوانیم افکار و ایده ها یا داستان های خود را بیان کنیم. چون ما انسان ها معمولا بیشتر دوست داریم صحبت کننده باشیم و از دردل ها و داستان های خود بگوییم تا اینکه فقط بخواهیم مستمع صرف باشیم.
فکر میکنیم خودمان پاسخ آن سوال را میدانیم و به آن موضوع آگاهیم!
گاهی وقتی میخواهیم سوالی را از کسی بپرسیم، فکر میکنیم و به این نتیجه میرسیم که: من اصلا خودم میدونم و بهش آگاهم! چرا اصلا بپرسمش؟! متاسفانه ما انسانها در بسیاری از موارد دچار این توهم هستیم که همه چیز را میدانیم! این خود ریشه ی بسیاری از مسائل بزرگ امروزه ی جوامع است. زیرا افرادی که احساس میکنند همه چیز را میدانند، نیازی به پرسیدن، و نیازی به دنبال آموزش رفتن و ارتقای خود نمیبینند و این باعث میشود که همچنان در جهل خود باقی بمانند و بدتراز همه اینکه ندانند که نمیدانند و برعکس خود را علامه دهر بدانند! که این فاجعه ی بزرگ است.
آنکس که بداند و بخواهد که بداند
خود را به بلندای سعادت برساند
آنکس که بداند و بداند که بداند
اسب شرف از گنبد گردون بجهاند
آنکس که بداند و نداند که بداند
با کوزه ی آب است ولی تشنه بماند
آنکس که نداند و بداند که نداند
لنگان خرک خویش به مقصد برساند
آنکس که نداند و بخواهد که بداند
جان و تن خود را ز جهالت برهاند
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
آنکس که نداند و نخواهد که بداند
حیف است چنین جانوری زنده بماند
خواهش میکنم الان که به تنهایی در حال مطالعه ی این کتاب هستید، لطفا چند ثانیه مواقعی را به یاد بیاورید که موضوعی را احساس میکردید میدانید و از آموزش اصولی آن سرباز زدید؟ به خاطر بیاورید که چقدر در روابطتتان به مشکل خوردید اما این را نپذیرفته اید که مدیریت رابطه را بلد نیستید و در پی آموزش آن نرفتید و همچنان هر روز آن مشکل را با خود حمل میکنید؟! به یاد بیاورید که چندبارتا به حال عصبانی شدید و نتوانستید خشم خود را کنترل کنید که تبعات بدی برایتان داشته است؟! در حالی که اگر پذیرفته بودید در مدیریت خشم مشکل دارید و این سوال برایتان پیش می آمد که: چطور میتوانم آرامش خودم را در مواقع حساس حفظ کنم؟ یا چطور میتوانم مدیریت خشم را بیاموزم؟ پاسخ های بهتری نیز دریافت میکردید که میتوانست این مسائل و در پی آن مسائل دیگری که به خاطر ندانستن موضوع قبلی برایتان پیش آمده بود را نیز برطرف کنید. پس عاجزانه از شما خواهش میکنم اینبار که جمله ی: “اینو که خودم میدونم” به ذهنتان آمد، یاد درخواست من از خودتان بیوفتید و به خود شانس آموختن و پرسیدن سوال و یادگیری را به خود بدهید! شاید واقعا خیلی از مسائلتان حل شد!
میترسیم که سوال اشتباهی بپرسیم یا ضعف اطلاعاتیمان پیدا شود!
گاهی فقط به خاطر این که میترسم نکند در این سوالی که میپرسیم مشخص شود که ما راجع به این موضوع اطلاعاتی نداریم. به نوعی ترس از قضاوت شدن توسط افراد داریم. میترسیم که در کنار آنها به نوعی به اصطلاح کم بیاوریم! یا حتی میترسیم به بیان خودمانی سوتی بدهیم . گاهی پیش خودمان فکر میکنیم که اگر این سوال را مطرح کنم ممکن است حتی به من بخندند یا حتی احساس میکنیم تحت بعضی شرایط آبرویمان برود! متاسفانه گاهی همینقدر کوتهبینانه به مسائل نگاه میکنیم و سوال پرسیدن را کسر شان میدانیم. اما انسانی که میپذیرد که نمیداند و در پی آموختن برمیآید، به زودی مسائل مختلف را می آموزد و رشد میکند و از مایی که سوال پرسیدن را کسر شان میدانستیم عبور میکند! و این ما هستیم که با این طرز فکرهای اشتباه در همان سطح پایینی که هستیم باقی میمانیم. شاید به ظاهر در ابتدا افراد فکر کنند که ما این مسائل را میدانیم و به همین دلیل است که سوالی در این باره نمیپرسیم، اما به زودی، زمانی که آنها از ما سوالی در آن رابطه بپرسند، مشخص میشود که نمی دانیم. پس این راه حل که : اگر نپرسیم کسی نمیفهمد که نمیدانیم! یا بدتار از آن : اگر بپرسیم چیزی از ما کم میشود بسیار خطرناک است.
نمیدانیم که سوال به چه میزان میتواند در گفت و گوهایمان مفید و موثر باشد!
اکثرا نمیدانیم که سوال پرسیدن درست میتواند احساس امنیت متقابل ایجاد کند! چقدر در ارتباط موثر میتواند تاثیرگذار باشد. زمانی که شخصی با شما صحبت میکند، سوالاتی که شما از او میپرسید، حتی میتواند نشان دهنده این باشد که شما چقدر بادقت به او گوش میدادید و این مساله باعث میشود احساس مهم بودن یا نبودن آن شخص در مقابل شما برایش مشخص شود و تاثیر مهمی روی کیفیت روابط شما داشته باشد.
دیدگاهتان را بنویسید